و اکنون خداوندا! همه چیز سپری شده و زمان، زخم مرا التیام بخشیده است. آیا میتوانم گوش قلبم را به دهان تو نزدیک کنم و از تو که نفس حقیقت هستی بیاموزم، که چرا گریستن بر شوربختیها آرامبخش است؟ حال که همهجا حاضری، آیا نمیتوانی به دور از ناکامیها ما را بیارامی؟ و در حالیکه ما به امواج حوادث درمیغلتیم، در خود محصور بمانی؟ اگر نتوانیم صدای گریههایمان را به تو برسانیم، دیگر امیدی برایمان باقی نمیماند. پس شیرینی میوهای که دستآورد مرارت و تلخی زندگی است، و حاصل شِکوِهها، اشکها، لابهها و مویههاست از کجا میآید؟ آیا شیرینی از آن جهت است که امیدوار باشیم تو صدای ما را میشنوی؟ این امر در مورد عباداتی که متضمن شوق رفتن به سوی تو هستند صدق میکند؛ اما آیا این شیرینی از رنج یا ملالی بود که مرا از پای درمیآورد؟ من امید نداشتم که او حیات دوبارهای بیابد و این، آن چیزی نبود که با اشکهایم طلب میکردم؛ چون ملول بودم و میگریستم، همین؛ زیرا بینوا بودم و شادمانیام را گم کرده بودم. آیا اشکهای تلخ، از پس ناکامی محسوس و کامیابیهای سپری شده و آن کراهت سخت، کام مرا شیرین میکرد؟
*اورولیوس آگوستین، اعترافات آگوستین قدیس، ترجمه افسانه نجاتی،باب چهارم، بند 5، صفحه 89،
** عنوان از کتاب است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر