۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

هیچ سرّی نیست

ما هبوط کرده‌ایم. از بالای آن ابرهای لطیف سُر خورده‌ایم. این‌جا غار باشد و دست و پای‌مان را بسته باشند و فقط سایه‌های حقیقت را ببینیم، یا چاه باشد توی قیروان، قریه‌ای در مغرب که ساکنانش ستم‌کارند، فرقی نمی‌کند، ما افتاده‌ایم توی تاریکی. از بد حادثه این‌جا به پناه آمده‌ایم. باید برگردیم. اصلاً ما را انداخته‌اند و سُرمان داده‌اند.

باید برگردیم آن بالا. فراتر از آسمان آبی و ابرها و کهکشان‌هاش. فقط باید برگردیم. هیچ رازی در کار نیست. هیچ نسخه‌ی شگفت‌انگیز پنهانی‌ نیست. نیازی نیست سختی بکشیم و گدایی کنیم تا راه بازگشت را نشان‌مان دهند. همه چیز روشن است. فقط باید گام اول را برداری، گام دوم و سوم. فقط برگرد. نه وردی، نه جادویی، نه ریاضتی، نه ذکری. هیچ رازی در میان نیست. برای بازگشتن فقط باید بازگشت. برای خوب بودن فقط باید خوب بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر