۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

در بیان اصلاح شورمندانه‎ی زندگانی‎مان

روزگاری مردی بود بس دل‌نگران، که میان بیم و امید نوسان داشت یک روز غرق در اندوه، به وقت عبادت در کلیسا خود را جلوی محراب بر خاک انداخت و در حال تأمل در باب این امور با خود چنین می‌گفت: « و ای کاش می‌دانستم که باید هم‌واره استقامت ورزم!» سپس در قلب خود پاسخی از جانب پروردگار شنید: « اگر این را می‌دانستی، چه می‌کردی؟ اکنون همان کن تا همه چیز درست شود.» در حالی‌که تسلی و قوت یافته بود، به اراده پروردگار تن سپرد و شک اضطراب‌آورش از میان برخاست. دیگر دوست نمی‌داشت که از آن‌چه قرار بود بر او رخ دهد، خبر گیرد؛ بل‌که هرگاه سر در کار نیکویی می‌نهاد، با خلوص هرچه بیش‌تر می‌کوشید تا اراده‌ی کامل و پسندیده‌ی خداوند را بداند.

توماس آکمپیس، تشبه به مسیح، ترجمه‎ی سایه میثمی، انتشارات هرمس، صفحه 94 و ९५/ باب بیست و پنجم عنوان از باب بیست و پنجم کتاب گرفته شده است.

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

هیچ سرّی نیست

ما هبوط کرده‌ایم. از بالای آن ابرهای لطیف سُر خورده‌ایم. این‌جا غار باشد و دست و پای‌مان را بسته باشند و فقط سایه‌های حقیقت را ببینیم، یا چاه باشد توی قیروان، قریه‌ای در مغرب که ساکنانش ستم‌کارند، فرقی نمی‌کند، ما افتاده‌ایم توی تاریکی. از بد حادثه این‌جا به پناه آمده‌ایم. باید برگردیم. اصلاً ما را انداخته‌اند و سُرمان داده‌اند.

باید برگردیم آن بالا. فراتر از آسمان آبی و ابرها و کهکشان‌هاش. فقط باید برگردیم. هیچ رازی در کار نیست. هیچ نسخه‌ی شگفت‌انگیز پنهانی‌ نیست. نیازی نیست سختی بکشیم و گدایی کنیم تا راه بازگشت را نشان‌مان دهند. همه چیز روشن است. فقط باید گام اول را برداری، گام دوم و سوم. فقط برگرد. نه وردی، نه جادویی، نه ریاضتی، نه ذکری. هیچ رازی در میان نیست. برای بازگشتن فقط باید بازگشت. برای خوب بودن فقط باید خوب بود.