۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

ممکن است. ممکن نیست.

من آدم می‌کشم. ممکن است آدم بکشم. ممکن است به این نتیجه برسم که کشتن کسی لازم است. ممکن است چاره‌ای جز کشتن یک نفر نبینم. ممکن است مصلحت را در کشتن کسی ببینم. ممکن است. محال نیست.
ممکن است دروغ بگویم. ممکن است مطمئن بشوم که باید یک دروغ بگویم. ممکن است وظیفهٔ انسانی خودم ببینم که دروغ بگویم. ممکن است به این نتیجه برسم که دروغ من می‌تواند چیزی را به سوی بهتر شدن ببرد. ممکن است. محال نیست.

ممکن است فحش بدهم و توهین کنم. محال نیست. اما فکر نمی‌کنم هیچ‌گاه مطمئن بشوم که باید فحش بدهم و توهین کنم. ممکن است فحش بدهم و توهین کنم. آدمی‌زادم. ضعیفم. ممکن است. اما فکر نمی‌کنم هیچ‌گاه به این نتیجه برسم که فحش و توهین من چیزی را بهتر می‌کند. ممکن نیست همچه فکری بکنم و همچه نتیجه‌ای بگیرم.
همهٔ اینها ممکن است، اما یک چیز دیگر اصلا ممکن نمی‌شود. محال است. محال است عشق و علاقه‌ام به کسی، وادارم کند به برآوردن خواسته‌اش؛ اگر آن خواسته چیزی مانند دروغ گفتن و آدم کشتن و فحش دادن باشد. محال است به دستور کسی یا به صلاح‌دید کسی غیر از خودم، هم‎چه کاری بکنم.

آن‌که باید برای ذره‌ذره کرده و ناکرده‌اش جواب پس بدهد منم؛ پس تنها منم که برای آنچه می‌کنم و آنچه نمی‌کنم تصمیم می‌گیرم؛ گرچه دیگران می‌توانند راهنمایی‌ام کنند و راه نشانم بدهند. و حتی پیامبران نیز نخواسته‌اند کسی را مجبور کنند. همهٔ آنها -تا جایی که من می‌دانم-، بزرگترین چیزی که خواسته‌اند، عمل به ایمان و باورهای ایمانی بوده است.